ای عشق به شوقِ تو گذر می ...

ساخت وبلاگ

دلم می خواست 

می رفتم طرۀ موهایش را

از روی پیشانی اش کنار می زدم و

بعد آرام دست به سپیدیِ ته ریشش می کشیدم و می گفتم:

ــ عزیز من.. ؛

با اینکه موهات داره سفید میشه، هنوز جذابی. | م.ب

نوشته شده در جمعه ٥ آبان ۱۳٩٦ساعت ۱۱:٥٠ ‎ب.ظ توسط م.ب | نظرات ()
ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 215 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 21:43

روزهایی که غذا نمی خورد؛

آنقدر احساس ناامیدی می کنم که علاقه ای به ادامۀ زندگی ندارم

اما بهش فهماندم حق ندارد این کار را با من بکند!

نوشته شده در شنبه ٢٢ مهر ۱۳٩٦ساعت ۸:٥٠ ‎ق.ظ توسط م.ب | نظرات ()
ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 207 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت: 21:55

به خاطر اینکه صبح زود بیدار شده بودم خیلی خوابم می آمداما کلی کار بود و نمی توانستم بی خیال باشم  صبح زود، بعد از اینکه صبحانه حاضر کردم و با همسرم دو تایی صبحانه خوردیم و رفت؛ تا ساعت نُه، وقت برای خودم بود. مطالعه کردم آهنگ گوش دادم و خوش گذراندم. ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 184 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت: 21:55

دیشب از گرما خوابم نمی برد حوصلۀ دوش گرفتن نداشتم تا خنک شوم رفتم سراغ یخچال و یک لیوان آب یخ سر کشیدم برگشتم اتاقم روی تختم ولو شدم. آباژور را روشن کردم کتاب رمان را برداشتم و سرگرم خواندنش شدم. داستان به جاهای جذابش رسیده بود خواندم و خواندم. لحظه ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 184 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت: 21:55

صبح زود به چه سختی چشمانم را باز نگه داشتم دیشب هم تا دوازده و نیم کتاب می خواندم خیلی مزه داد  صبحانۀ همسرم را که دادم بعدِ کمی مطالعه، ساعت هشت دوباره خوابیدم. صدای زنگ تلفن را می شنیدم اما خوابم می آمد اعتنا نکردم پسرم بیدار شده بود می شنیدم که به ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت: 21:55

پسرم را که مدرسه گذاشتم و برگشتم ؛ یک فنجان چای برای خودم ریختم و با یک های بایِ کوچک خوردم سرگرم انجام کارهای خانه شدم اما حس می کردم چشمانم تار می بیند چندین بار پی در پی پلک زدم شاید دیدم بهتر شود اما باز چشمانم تار می بیند سر در نمی آوردم عصر حتم ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 195 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت: 21:55